Asemooni
صبح شده همه رنگا بازن دیگه نیستی که تو ببینی همه برفا تازن
برگا بازم رل میشه میپیچه تو دست و بالم دوستات همشون سرد و خوابن
به خاطرت خیلی رده دادم بیا تو دنبال کن تو این خطو با من
بیا به یادت تو ماها هستیم هنوز تا که پیدات بشه مثل رنگین کمون
اسمشو میزارم یه روز خوب حتی خورشیدو میشه جلوت بدون نور
حسودیش میشه بهت میگه چه خوب به اون
رنگت تو آسمون اون روز یه دونه بود
من میبینم داری قدم میزنی ولی رد پات نیست
چون تو توی آسمونی
چه ساده بودیم… چه ساده بودیم
زندگی بازیه لحظه ی شادی که میتونم ببینیمت من تو خوابی که
دوباره کنار همیم ما یه بار دیگه
زندگیه بازیه جات اینجا خالیه کاش بودی میدیدم با هم صبح و جایی که رنگای توی آسمونشم یه حالیه
زندگی بازیه … جات اینجا خالی
بدون تو نمیگذره روز های هفته نبودنت حرفه جدایی سخته
وقتی ماه و ستاره ها چراغ خوابتن جایی که فرشته ها چراغ راهتن
نمیرسه بهت حس و حال بد تو تهران حک شده یاد و خاطرات
کار منم شده قصه گفتن لنزا رو منه ولی نصفه قفلم
مغزم داره خط خطی میشه اگه باز بشه آره از هر شبی میگه
تا تو بترکی دوباره شمرون چشما باز بشه به صبح میقون
نمیبینم اون پلکای بازت ولی پایداره فکرای نابت زندگی میدیم انگار اهدای عضو هست
میریم بالا مثل پیکای صبح
زندگی بازیه لحظه ی شادی که میتونم ببینیمت من تو اون خوابی که
دوباره کنار همیم ما یه بار دیگه
زندگیه بازیه جات اینجا خالیه کاش بودی میدیدم باهم صبح و جایی که رنگای توی آسمونشم یه حالیه
زندگی بازیه … جات اینجا خالی
حس میکنم که تو روی زمینی
قدمام رو به جلوس تا همو ببینیم
صدای پاهای تو میپیچه تو خیابان
تو هر گوشه ی شهر میشیم با یادت آروم
اونم تا دم صبح از زندگی بعد تو
تو خیابونای شهر هنوز دنبالتم
چون میشنوم من صداتو
هر جای دنیا که باشی
قدمام جای پاته حتی اگه اونجا نباشی
به خاطر تو میکشیم نفس نو
چون گرمای خونه ها با بدن تو
زندگی دادی تو با اهدای عضو
پس میریم بالا با پیکهای ...
تو توی آسمون …
زمستونم میدونست تو چه ساده بودی …
نمیرسه به تو حس و حال بد تو تهران حک شده یاد و خاطرات…